سدۀ سیزدهم هجری یا قرن نوزدهم میلادی در سرزمین افغانستان کنونی دورانی است که با خانه جنگی ها میان پسران تیمورشاه درانی سدوزایی بر سر قدرت و پس از آن کشمکش میان پسران امیر دوست محمد خان محمد زایی برای تصاحب تاج و تخت و نیز با مبارزۀ مسلحانۀ مردم بر ضد استعمار انگلیس تشخص می یابد. در این روزگار بی ثبات و پُر تنش زندگی اقتصادی و وضعیت اجتماعی مردم این سرزمین به پیمانۀ رقتباری نابسامان و طاقت فرسا گردیده بود. بنابر این طبیعی است که از بالنده‌گی فرهنگ معنوی از جمله شعر و ادب سخنی هم نمیتوانست در میان باشد. با این وجود سنت دیرینۀ ادبی پا برجا در این مرز و بوم نمیتوانست در این دورۀ پُرآشوب نیز نماینده‌گان خلف الصدق خود را نداشته باشد. اینجاست که در گوشه و کنار این سرزمین نویسنده‌گان و شاعران البته نه بدان پیمانۀ دوره های شگوفایی فرهنگی پیشین، اما در سطح خود مشغول آفرینشگری ادبی بودند. چنانکه مؤلف کتاب «سیری در ادبیات سدۀ سیزدهم» (محقق حسین نایل) خاطرنشان میسازد، در این سده وجود بیش از سه صد شاعر و آفرینشگر ادبی در سطوح مختلف تثبیت گردیده است که از بیشترین آنان آثار ارزشمندی در دست هست. یکی از این شاعران ایجادگر و خامه پردازان برجسته در این عصر همانا میرزا نیازی بلخی سرایشگر دو زبانه (ذواللسانین) بوده است که تا کنون از زنده‌گینامه و آثار بارور وی اطلاع کمتری در اختیار داریم. بنابر این، این قلم بدان شد تا نیمرخی از زندگانی و آفریده های ادبی وی را برای دوستداران ادبیات کشور و کافۀ ادبدوستان شناسا نماید تا این کار دیباچه‌یی باشد برای کارهای پژوهشی گسترده‌تر آینده در این راستا.

         میرزا نیازی (یا ملا نیازی) بلخی فرزند ملا برات شاعر و خوشنویس سدۀ 13 هجری قمری (قرن 19 میلادی) در روستای «مینگ قلعه»ی ولسوالی/شهرستان «حضرت سلطان» ولایت سمنگان امروزی افغانستان زاده شد، اما برخی از آگاهان او را از تاشقرغان، یکی از ولسوالی ها/شهرستان‌های امروزی ولایت بلخ میدانند که در گذشته مربوط سمنگان میگردید. سال تولد شاعر معلوم نیست. اما با در نظرداشت سال وفات شاعر (1292 هجری قمری مطابق با 76-1875 میلادی) اگر عمر او را بین 75 تا 80 سال تخمین کنیم، میتوان گفت که وی در آغاز سدۀ نوزدهم میلادی به دنیا آمده است. باید خاطرنشان ساخت که نیازی تخلص ادبی شاعر است و نام اصلی وی نیز تا کنون از منابع موجود به گونۀ دقیق واضح نگردیده است. اما با توجه به تخلصش میتوان تخمین زد که ممکن است نامش نیاز محمد بوده باشد.

         میرزا نیازی آموزش های نخستین را در همان روستا یا شهرستان زادگاه خود فرا گرفت، سپس تحصیل خود را در بلخ ادامه داده، در آنجا متوطن گردید و مشغول کار شد. میرزا نیازی سال های زیادی در بلخ نزد میر علم خان (سردار نایب علم خان) حاکم مزارشریف به حیث دبیر یا منشی ایفای وظیفه می کرد و نزد وی مقام بلند داشت. میر علم خان از گماشته‌گان امیر شیر علی خان (1868-1879) پسر امیر دوست محمد خان بود که از سوی وی برای تصرف سرزمینهای تُرکستان و قطغن و ملحق ساختن آنها به قلمرو شیر علی خان توظیف می گردید. چنانکه وی در سال 1287 هجری قمری (1871 میلادی) از سوی امیر شیر علی خان مأمور تصرف بدخشان گردید و با نیروی لشکری منظم و کثیر از طرف مزارشریف به بدخشان آمده پس از درگیری و مقاومت شدید بدخشان را متصرف شد. اینگونه موصوف به دستور امیر شیر علی خان برای تصرف خان نشینی میمنه نیز لشکر کشیده، پس از شش ماه محاصره، آن شهر را تصرف و اهالی آن را قتل عام نمود.

         میرزا نیازی در سالهای اخیر زندگی خود را با فقر و تنگدستی به سر بُرد، او تا 56 سالگی خود صاحب 24 فرزند پسر و دختر گردید که همه در خُردسالی در اثر بیماری های گوناگونی که در آن روزگار شایع بود، چشم از دنیا پوشیده والدین خود را سوگوار ساختند. چنانکه شاعر مرثیه های سوزناکی در سوگ فرزندان خود به نامهای عسل جان، الله یار، رحمت الله، حسن، حسین، عصمت الله، نورمحمد، میرزا منور، مظفر، سلطانمراد، فاطمه، زهرا، همدم، تورسون و دیگران به زبان مادری خود تُرکی اوزبیکی و نیز فارسی دری سروده که در نسخه های دیوانش موجود اند. چنانکه خودش گوید:

ایلّیک آلتی یاشیمه بېردیم ییگیرمه تۉرت گهر

دامنـیـمـدین کنـده بۉلمس دست بیــداد اجل

         سال وفات میرزا نیازی را 1292 هجری قمری (1876 میلادی) قید کرده اند و «دریغ نیازی» مادۀ تاریخ وفات اوست که به حساب ابجد همان عدد یاد شده از آن استخراج میگردد. جسد او در محلی به نام «ده ولی میدان» در بلخ که گویا مسکن خود وی در همانجا بوده است، مدفون گردید.

ده ولـی مـیـدان سنی منزلگه‌ینگ

سرمه قیله ی کۉزومه خاک ره‌ینگ

منـتـظـرینگ‌من، آچیـلـور درگه‌ینگ

کــېلــدی تولا بـیـلـه بو گمــره‌ینگ

نَــزّلَ فَــــاصـبِـرهُ بَـلاءَ الـمِـهَـــــــام

حـضــرت ایـوب عـلـیـه الـســــــلام

         اما به نظر برخی از پژوهشگران، آنجا در اصل «دیوالی میدان» نام دارد که در گذشته معبد بوداییان بوده است.

         این شاعر با استعداد ذواللسانین افزون بر زبانهای فارسی دری و تُرکی اوزبیکی، به زبانهای پشتو، لهجۀ هزاره‌گی فارسی نیز شعر سروده، شیر و شکر به فارسی و عربی و ملمعاتی به چند زبان ساخته است. میرزا نیازی یک سخنور بذله سنج و بدیهه گو، ظریف و حاضرجواب بوده است. او افزون بر شاعری در خوشنویسی هم دست بلند داشت و خط نستعلیق را زیبا می نوشت. چنانکه برخی از نسخ دیوانش به خط خود او زیبا نوشته شده است. اشعار او بسیار سلیس و روان، کلمات و اوزانی که به کار می بُرد، آهنگدار و پُرطنین است. آفریده های او در یک نظر نه چندان عمیق از ویژه‌گی های شکلی و محتوایی زیرین برخوردار اند:

         در شعرهای اوزبیکی علاوه بر اوزان عروضی از وزنهای شعر قدیم تُرکی یعنی اوزان هفت هجایی و نـُه هجایی نیز بهره میجوید، او هم در شعرهای فارسی و نیز در سروده های اوزبیکی خود بیشترینه کلمات عامیانه را که مخصوص زبان گفتاری مردم است، به پیمانۀ گسترده به کار میبرد. از نگاه محتوایی، از ساده‌ترین موضوع تا مهمترین موضوع در سروده های او جا دارند. مهارت او در بیان موضوعات ساده با مهارتی شاعرانه است که در نتیجه آن موضوع اهمیت فراوان کسب میکند. اشعار نیازی همچنان شماری از وقایع تاریخی و رویدادهای زمان شاعر را در خود حفظ کرده اند. در اشعار او هجو و طنز نیز جایگاه ویژه‌یی دارند. نیازی شاعری ذواللسانین است که در دوران ظلمتبار استبداد قبیله سالاری و بیداد استعمار با سرایش اشعار به زبان مادری اش اوزبیکی توجه همه‌گان را به خود جلب نمود و در میان مردم شهرتی نیک یافت.

         باید دانست که روزگار زندگی میرزا نیازی مصادف به دورۀ بیدلگرایی در شعر فارسی دری در افغانستان و ماوراءالنهر است. سرایشگران این دوره شیفتۀ معنی آفرینی‌ها و نازکخیالی‌ها در اشعار معجز بیان ابوالمعانی میزرا عبد القادر بیدل (1054-1133 هجری قمری/ 1644-1720 میلادی) بودند.

         بنابراین نیازی نیز هم‌عنان با قافلۀ شعر و ادب زمان خود در شعرهای فارسی دری به آثار ابوالمعانی بیدل نظر داشته است، ترکیب ها و تعبیرهای بیدلی در سروده های او فراوان به چشم میخورد. و نیز در میان سروده های او نظیره هایی که به برخی از غزلیات بیدل ساخته است، دیده میشود. اینگونه از بیدل با احترام نام میبرد:

چـه گـلـهـای مـعـانی بـو دهـد از گُـلـشن بیدل

به صد خون جگر چون غنچه دانی مسکن بیدل

ز حـرفـش هـر که آمـوزد به دنـیا کـی نظر دوزد

دمـاغ فـکــر مـیـسوزد چــراغ گــُـلـــخـن بـیـدل

***

سخن شخصی است کافتاده است از دیـوار استغـنا

کـجـا چــون بـیـدل دانـا کـه دانــــی استخوان بندی؟

         اینگونه به اقتفای بیدل غزلی چند به اوزان نامطبوع نیز سروده است، از آن جمله اند غزلهایی در بحر کامل مثمن سالم (متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن):

نه شبی مـرا بـه بـر آمـدی، نـه ز عـهـد عهده برآمدی

کــه درآمــدی نـبـرآمـدی چـو بــرآمـدی بـه سـر آمدی

***

ز چمن طرازی رنگ و بو چه شکـوفه گل نشنیده‌ای

چه شنیده‌ای سر گفتگو مگر این که قُل نشنیده‌ای

***

بـه وفـور نـالـه مـبـاد کـس چـو من فقیر شکسته دل

شده اخگر شرر هوس، چه هوس اسیر شکسته دل

         در میراث ادبی نیازی نمونه هایی از تمام ژانرها (قالبها)ی معمول شعر غنایی مانند غزل، قصیده، قطعه، مثنوی، رباعی، مخمس، مربع، مسدس، دوبیتی، ترکیب بند، ترحیع بند، مستزاد و غیره موجود اند، او حکایتهای منظوم در قالب مثنوی نیز یسیار دارد که بیانگر رویدادها و معرف شخصیتهای زمان اوست.

         قرار معلوم از سروده های نیازی چهار نسخۀ خطی در دست هست که همۀ آن در کتابخانۀ شخصی محترم سید محیی الدین گوهری واقع در گذر قبادیان شهر مزارشریف نگه‌داری میشود. این نسخه های خطی شامل اشعار دری و اوزبیکی اوست که شمار ابیات اشعار فارس دری حدود پنج هزار و سروده های تُرکی اوزبیکی به بیش از دو هزار بیت میرسد. قرار اظهار محترم کاندید اکادمیسین دُکتور محمد یعقوب واحدی جوزجانی در آرشیف ملی افغانستان نیز نسخه‌یی دسنتویس از اشعار فارسی دری شاعر نگه‌داری میشود.

         همانگونه که دیوان اشعار میرزا نیازی تا کنون حلیۀ طبع نپوشیده است، دربارۀ زنده‌گانی و آثار شاعر نیز پژوهش های لازم صورت نگرفته است. معلومات اندک و ناقصی دربارۀ نیازی را میتوان در تذکره هایی چون «یادی از رفتگان» شادروان مولوی خال محمد خسته، «پر طاووس» مرحوم حنیف بلخی، در «شعر فارسی در ام البلاد» مولوی ابوالاسفار بلخی، «دانشنامۀ ادبیات فارسی»، «سیری در ادبیات سدۀ سیزدهم [هجری قمری] محقق حسین نایل»، «تاریخ ادبیات بلخ» صالح محمد خلیق به دست آورد. بنابر این، به نظر نگارنده، تحقیق دربارۀ زندگی و اندیشه های نیازی باید با خوانش دقیق اشعار او از لابلای سروده هایش صورت گیرد تا معلومات گسترده‌تری در مورد به دست آید.

         نیازی به وطن مألوف خود تُرکستان جنوبی که امروزه موسوم به صفحات شمال افغانستان است، از دل و جان مهر میورزیده، در اشعار خود آن را ستوده است. جالب اینجاست که او در اشعار خود از سرزمین خود بار بار به عنوان «اوزبکستان» نام برده، این در حالی است که در آن روزگار هنوز کشوری به نام اوزبکستان در آن سوی آمو تشکیل نگردیده بود:

پـیـر اوزبـک مـــــرید افغـــــان شــد

مونده کېل، دلته راشه مهمان شد

هـر فـقـیـری کــــــه آمـد از کـابــل

سـیـر در مـُلـک اوزبکسـتان شــد...

***

...بـــی اجــازت قــدم نـهــادن مـــا
جــانــب خــانــه امــر آسان نیست

سـخـت مـشکـل بـه حـال یـک آدم

یا که میرزا به اوزبکسـتان نـیـست؟...

***

... یارب این شور از کجا در مُلک تُرکستان فتاد

داتــة الارضــی مــگــر در اوزبکستان آمــده...

         در اینجا به عنوان نمونه چندی از شعرهای فارسی دری و تُرکی اوزبیکی او نقل میگردد:

سزد مالم جـبـیـن صــدق بــر درگــاه تُرکستان 
کــه بـاشد روضــۀ حـیـدر زیـارتـگـــاه تُرکستان
دُری همچون صدف بحر نجف در بر گـرفـت اوّل
بــرآمـد از بـروج بـلـخ آخــــر مــــــاه تُرکــستان
ز یــارانـش اگـر دورم، بـحمـدالله کـه مسـرورم
بـه طـوف روضـۀ شـاه ولایـت، شــاه تُرکستان
بـه حــال نـاتـوانم، یــا علی شیر خدا، رحمی!
کـه بـر جـا مانده ام بی رهنما در راه تُرکستان
بــه کـنـعـان تـوقـع منـتـظـر یعقوب امّیـــــــدم
بــرآیــد یـوسف مطـلـب مـگـر از چـاه تُرکستان
خـیــال زنـدگــانـی آن قـــــدر طــول امــل دارد
بـه هـر مـنـزل چـگـویـم قـصـۀ کوتـاه تُرکستان
بدخشان و بخار و کابل و کشـمـیر و روم و ری
مـنــور از ضـیای طلـعــتـت هــمــراه تُـرکستان
مکن آزرده دل، ای محتسب مجنون حضرت را
مبــادا عـالـمـی سـوزد ز بــــــرق آه تُرکستان
به یمن خواهـش حـیـدر حکـومت میکند حیـدر
گـدای درگـهـش شـاهــان عـالـیجـاه تُرکستان
ضـیــای دیدۀ اعــمـا غــبـــار دامـــن حــضــرت
ز دان خــرمـن لاهــور بـهـتــر کــــاه تـُرکـستان
نیازی را ز الطاف و کرم، شــاهــا، نــوازش کُن
به القاب تو گردد نظــــم او دلــخــواه تُرکستان

***

یـوزونـگ نـیـنـگ شعله سیدین خلق اورتندی، جهان کویدی
قــدم قــۉی دېب زمـین نــــالـِشگه کـیـردی، آسمان کویدی
نــېـچـوک دهـقــان صنـعـت چـاش قـیـلدی خرمن حُسنینگ
تــمــام دانـــه‌لــر پــامــال بـــۉلـدی و سـمـــان کـــویـتـــدی
تـنـور عـشـق ایـسُـیـغ بـۉلــدی چــنـدان حـسـن تـابـیـدیــن
قـولاغــیـمـگـه صـدا قـرص قـمـردیـن کـېـلـدی: نـان کـویـدی
کــېل، ای بـیـرحــم، بـول دلـخسته‌لــرنـی مونچه کویـدورمه
کېتیب سن ملک دلبرجین(1) نی تشلـب، ثوریان(2) کــېلــدی
اۉتـوب اۉرنـــاغــه(3) دیـن بـیجا کېتیب سن ناغه بۉلـغن سن
اېـشیـتـیـب خـواجـه‌لـر افسوس قیلدی، مهدی خان کویدی
نصـیـب اېتـمیـش مـنـگه درد و غـمـینگـنی قــاسـم قسمت
سفـر قـیلـدینگ سفـر قالدی، نېته یین جسم و جان کویدی
مـثـال غـُنـچـه دېـک هـر کولـگـَنینگـدیـن گـُل دېـک آچیلـدیم
خــزان اوردی مــگــر شــــاخ درخـــت ارغــــوان کـــویــــدی
ســۉره‌دیــم هـر کـیشیدین: «اول پری پیکرنی کۉردینگمو؟»
دېـــدی: «تعـیین بیلالمه‌یـمـن قـیان کېتتی، قیان کـېـلدی»
فــراقـیـنـگـدیـــن تــمــام خـــواجـــه و مـــــلا تــــــولاگـــــه
مـــؤذن هــم طـهــارت قــیلــدی و ایـتـیـب اذان کـــویــــدی
پــیــشورمــه‌ی نـعـمـت نــازیــنـگـنـی طــباخ وفـــا ایــــدی:
شــرار شـــوق کــۉپ فـــوّاره اوردی و قــــــزان کـــویــــدی
نــیـــازی هــم سنـیـنـگ شوقـیـنگ بیلن آلـدی قـلم قـۉلغه
قـلـم کـاغـذگـه بــاقـیــب تـیـل چـیقـرگــنـده زبـان کـویــدی

مرثیه
ایکّی کۉزوم نی[نگ] روشنی ایتینگ عسل جانـیـم قـنـی؟
کـېـتـتـی خـراب ایـلـب مـنـی، ایتینگ عسل جـانـیـم قنی؟
خویش و تباریمنی ییغه ی، بـیــداد دېــب اویـدن چـیـغــهی
اوچــدی قـولـومـدین قرچیغه ی، ایتینگ عسل جانیم قنی؟
کۉرگن نېچه تېنگ و توشوم، کېتتی منینگ عقل و هوشوم
چـون طـوطـی مـیـنـا قـوشـوم ایتینگ عــسل جانیم قنی؟
قـنـداق اېـکـن آب و گـلـیـم، صـاحـب مـکـان و مـنـــزلــیـــم
آسـایــش جـان و دلــیـم، ایتـیـنـگ عـسل جـانــیـم قـنی؟
مـن مـاتـمـیـدیـن سـیـنـه چاک، کۉردوم انی بیر توده خاک
یـا چـارده مـعـصـوم پـاک، ایـتـیـنـگ عـسل جـانـیـم قـنی؟
مـستـوره دېـک مـستـورلـر، کېـتـتـی هـمــه مــعــذورلـــر
جــنـت ارا، ای حـــورلـــر، ایـتـیـنـگ عــسل جـانـیم قنی؟
رســم وفــانـی اۉرگهتـیـنـگ، اویـقـوده بـۉلسه اویغـاتینگ
گاهی توشومگه کۉرسهتینگ، ایتینگ عسل جانیم قنی؟
هـمـشیرهسـی دور فـاطـمـه، زهـرا بـیـلـن تورسون همه
فـریـاد اېــتـرمــن زمـزمـه، ایتـیـنـگ عـسل جـانـیـم قنی؟
شـیـریـن قَـنـی فـرهـاد دېب، بــۉلـدی هـمـه بـربـاد دېـب
قـَیـده بـارایـیـن داد دېــب، ایـتـیـنـگ عـسل جانیم قـنی؟
قیلمه یوز و مو کندهلیـک، شــولـدور نـشان بـنـدهلــیــک، 
اېـمـدی قـیـلـهی گویندهلیک، ایتینگ عسل جانیم قنی؟
اول نـــذریء شیـر خـدا، یـــوز مـمـلـکـت انــگــــه فــــدا
ارمــان بـیـلـه بــۉلـدوم جـدا، ایتینگ عسل جانیم قـنی؟
یـلغان اېمسدور چین دېدیم، محنت یوکی وزمین دېـدیم
هـر دم بهـاوالدین دېـدیـم، ایـتـینـگ عسل جانیم قـنی؟
ایستـَب تـاپـالـمَس آنــهسی، ارمـانـده دور دوگانـهسی
قَیسی طـرفـدور خانه سی، ایتینگ عسل جانیم قـنی؟
قـالـدیم گلیـم غـم توقوب، اول کېتتی آخر جان سـوقوب
ییغله ی کـتابیـمـنی اۉقوب، ایتینگ عسل جانیـم قنی؟
چـۉلـگـه چیقهیـمـو، تــاغ ارا، قــۉیــدی مـنـی بو داغ ارا
اۉینب کېتیب مو باغ ارا، ایتـیـنـگ عـسل جـانـیـم قنی؟
حالا کـېـلـور دېب اۉلتورهی، شـایـد یـوزیـنـی بیر کۉرهی
باشـیـم ایـاغیـگـه اورهی، ایتـیـنـگ عـسل جانیم قنی؟
قــفــل خیـالـیـمـغـه کلـیـد، هـر دم مـنـگـه ایـام عــیــد
جــاروب سلـطـان بــایـزیــد، ایتینگ عسل جانیم قنی؟
جـان و دلـیـم نی[نگ] قـوتـی، مـلـک و مـکانـیم زینتی
حـور بـهشـت جـنـتـی، ایـتـیـنـگ عسـل جـانیـم قنی؟
وقـتـی که بـۉلـدی همدمـیـم، یۉق اېردی دنیاده غمیم
کـۉزدین آقـوزدی شـبنمیـم، ایتینگ عسل جانیم قنی؟
آدم قـنـی، کـېـتتی حـوا، ارزیـر نـېـچـه قـیـلسـم نـــــوا
بــول درد اېـکـنـدور بـیـدوا، ایتــینگ عسل جانیم قنی؟
مسکـیـن نیـازی، صـبر قـیل، اوقـات کېـچتـی آی و ییل
قیلگین مدد، یا زنده فیل، ایتینگ عسل جانـیـم قـنی؟

نگارنده: استاد سید محمد عالم لبیب

--------------------------------------------------

(1) دلبرجین، (2) ثوریان و (3) و اۉرناغه: بلخ ولایتی چهاربۉلک تومنی‌گه قره‌شلی قیشلاقلر جمله‌سیدن.