بخش دوم

            الف- تصّوف و معنی آن

         تصّوف پشمینه پوشیدن، پاک شدن از خواهشات نفسانی، چون مردمانیکه صوف می پوشیدند و اعمال نیکو از ایشان سر میزد، آن ها را صوفی میگفتند. «در زمان سابق صاحبان صفات مذکوره صوف می پوشیدند، لهذا مجازاً اعمال و افعال ایشان را تصّوف نامیدند و میتواند که تصّوف مآخوذ باشد از صوف بالفتح بمعنی یکسو شدن و روگردانیدن است. چون واصلان حق از ماسوی الله یکسو می شوند و رو میگردانند. لهذا، کار ایشان را تصّوف گفتند.» (غیاث)

         عرفان را نیز در غیاث بمعنی شناختن و معرفت حق تعالی آورده است. عارف بمعنی دانا و عرفان شناختن، خدا شناسی و یا شناختن الله سبحانه و تعالی می باشد.

            درین بحث کلمات طریقت، شریعت، معرفت و تصّوف که همه در کتاب «تصّوف و انسان» تألیفی داکتر شرعی جوزجانی آمده اند، زیر بحث گرفته می شود. شیخ محمود شبستری مؤلف «گلشنِ راز» که جوابات هموطن بزرگ و صوفی عالیمقام مان امیر حسینی سادات را نوشته  بیت زیبایی دارد که با هم میخوانیم:

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت

مـیـان ایـن و آن بـاشـد طریـقـت

            و حضرت شیخ سعدی می آورد:

صــاحـبــدلــی بـمـدرسـه آمـد ز خـانـقـاء

بشکست عهد صحـبـت اهــل طــریـق را

گفتم میان عـابــد و عـالـم چه فـرق بود؟

تـا اخـتـیـار کــردی از آن ایــن فـــریـــق را

گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج

ویـن جـهــد مـیـکـنـد که بگیـرد غریق را

            سوال اینجاست که چرا داکتر شرعی جوزجانی دست به تألیف کتاب تصّوف زده؟ غالباً اوّل اینکه میدانسته بسی پیران و پیشوایان طریقت از خاک تورکستان سربرآورده اند، دو دیگر جامعۀ اوزبیکستان بیش از هفتاد سال ازین بحث بدور مانده بود، سوم اینکه شرعی جوزجانی از آوان خوردسالی تا بجوانی و بعد از آن از این نام تصّوف و عرفان شنیده گی ها و دانستنی ها داشته و از بزرگان فامیل بار ها در مباحث عرفانی استفاده نموده است و معلوم است که خود نیز علاقمند بوده، زیرا کتاب را به بسیار قدرت و صلاحیت و علاقمندی به اتمام رسانیده است. بر میگردیم به افکار حضرت شیخ سعدی که غالباً ابیاتش را از کدام حدیث برگردانیده است.

         بهر صورت در آن ابیات عالم را با عابد مقابل ساخته و عالم را که می توانیم یک معنی اشرا عارف بدانیم، بر عابد ترجیح داده است. گویا اینکه عابد در غم خود است ولی عالم علاوه بر اینکه برای خود خدمت مینماید، دیگران را نیز در نظر میگیرد.

            طریقت بزبان عربی بمعنی «راه فرعی» و در زبان انگلیسی (Subway)، شریعت و شارع بمعنی «راه عام» و در انگلیسی (Highway) میباشد.

            در ابیات بالا علم شریعت، نسبت به طریقت ترجیح داده شده و طریقت راه تصّوف و صوفی گری، و علم بمعنی عرفان آمده است. گویا اینکه هر صوفی می تواند عارف شود، ولی جمله عرفا، صوفی نمیباشند.

            در میان صوفیان، صوفیانی هستند که علم ندارند ولی پرهیزگار و متّقی و زاهد می باشند، اما عرفا کسانی اند، که در تحلیل و تعقل و منطق و دلیل ارتباط داشته می باشند.

            مثال بسیار خوب ما میتواند حضرت خاتم الشعراء نورالدین عبدالرحمن جامی باشد، که وی در آغاز شخصیت صوفی و پیرو طریقۀ شریفۀ نقشبندیه بود، اما می بینیم که در رسالات «لوامع» و «لوایح» چنان در تصّوف و عمق آن در تحلیل می پیچد که شاید در تحلیل و تحقیق، افکار و نظریات ابن عربی شخص اول بشمار بیآید. البته جامی را می توانیم عارف بگوییم، ولی تعریف عارف و با عرفان و تصّوف را بصورت معیّن و مشخص نمیتوانیم بیان نماییم، زیرا در هر دورۀ تاریخی عرفان را تعریف بخصوص کرده اند، مثلاً افلاطون را که عرفانش بنام «مشاهده»، عرفان هندی را «نفس کُشی» و عرفان اسلامی را «ذوق عرفانی» میگویند و اینکه جامی شرح کرده است آنرا «عرفان ابن عربی» میگوییم، که نامش ابوبکر محمد بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالله بن حاتم می باشد که نام نامی اش در میان عرفا، عارف کبیر، مرّبی عارفان و غیره آمده است.

            کلماتیکه به صوفیان چون عابد، زاهد، سالک، پرهیزگار و متّقی و صوفی نسبت داده می شود، عموماً به مفهوم تعقیب راه تصّوف است که شخص در آن روان است. مگر در خصوص سالکان دو مشرب وجود دارد، مثلاً در بیت ذیل:

قومی بجد و جهد گرفتند وصل دوست

قومِی دگر حواله به تـقـدیـر مـیـکـنـنـد

            در مصرع اول سالک در مرحلۀ اول و مجذوب بعد از آن است، ولی در مصرع دوم مرحلۀ اولی مجذوب و بعدی سالک می باشد، گویا اینکه شخص را خداوند هدایت میکند و بدون تکالیف طی طریق مقام میدهد، یعنی اینکه اولاً جذب می شود و بعد از آن سلوک مینماید. اما در مصرع اولی، نخست در سلوک داخل میشود و بعداً مجذوب میگردد.

            ملا شاه بدخشی برای سالک سه منزل را قایل است: شریعت، طریقت و حقیقت و صوفی را بنامهای مختلف چون طالب و سالک و ناسوت  و غیره یاد مینماید.

            ملا شاه سه راه طالب را که شریعت و طریقت و حقیقت قایل شده، میفرماید که سالک در هر حالتیکه باشد باید شریعت را تعقیب و مراعات نماید. و شیخ شبستری چنانچه قبلاً آوردیم، درین باره میگوید:

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت          مـیـان ایـن و آن بـاشـد طریـقـت

            اگرچه شیخ شبستری هر کدام را فرق داده و نامگذاری کرده، در حقیقت هر سه را مرتبط نیز ساخته است.

            در بالا گفته آمد که طریقت بمفهوم فرع آمده و شریعت بزرگ راه را میگویند و تصّوف نیز بصورت عموم و معرفت به شکل خاص یعنی به خواص ارتباط می یابد.

            تصّوف و معرفت همچنانکه در اسلام موجود است در آیین های غربی نیز وجود دارد. چنانچه یکی از نویسندگان فرانسوی گفته بود که «فلسفۀ اسلامی در واقع همان فلسفۀ یونانی است که بزبان عربی در آمده و به حرف تازی نوشته شده...»

            البته تفاوت هایی وجود دارد به اینکه صوفی در میان مسلمانان علاوه از زهد و تقوی به داشتن فامیل و کار های حیاتی مصروفیت دارد و عروج وی عروج حقیقی است و حتی در ادبیات اسلامی، مشرب وحدت الوجودی ممزوج شده است.

             اما در مسیحیت صوفی به خلوت نشینی علاقمند بوده و از کار های دنیوی گوشه گیری مینماید. و این گروه مردم عروج نمی نمایند. این گروه مردم به کسی میمانند که به تنهایی در میدان باسکتبال، توپ بازی کند که بُرد و باختی از آن متصّور نمی باشد.

            گفته آمد که در ادبیات ما مشرب وحدت الوجودی و وحدت الشهودی ممزوج گشته است و درین زمینه مثال هایی چون حضرت مولانا جامی، جلال الدین بلخی، شمس الدین تبریزی، حافظ، شیخ فرید الدین عطار، سنایی غزنوی و غیره را داریم.

            در مسیحیت چون نیکولسن، لویی ماسی نیون، هانری بریکسون، ویلیم جیمز، جان هیگ و یا کسان دیگر که هر یک به تحلیل و تجارب دینی دست زده اند. نیکولسن و یک تعداد شرق شناسان در تحلیل تصّوف اسلامی نیز کار های نهایت ارجمندی را انجام داده اند.

            مثلاً تجاربی را که ویلیم جیمز در کتاب «انواع تجربۀ دینی» و هنری بریکسون در کتاب «دو سرچشمۀ اخلاق و دین» تحلیل کرده اند، برای فهم تجربۀ دینی از نگاۀ عرفان و تصّوف راهکشای بیشتر متفکرین اروپا میباشد.

            یکی از شاگردان زیگموند فروید بنام یونگ که مطابق افکار استادش همه اعمال انسانی را به عشق ارتباط میدهد در حقیقت در همه بنی بشر قابل تطبیق می باشد که در آنصورت پیروان آیین های هندی، بودیزم، یهودی، مسیحیت و اسلام و غیره را دربر میگیرد.

            یونگ و نوشته های او در قضایا و تیوری های روانی یکی از با ارزش ترین مسایل تحقیقی میباشد که در حقیقت نبوض حالات روانی را که در اعمال روان انسانی ریشه دارد  همه را برملا ساخته است. از جملۀ محققین و دانشمندان افغانستان روان شاد استاد دکتور سید بهاء الدین مجروح رساله ای را بنام «اژدهای خودی» با استفاده از نظریات یونگ نوشته است که از کار های ارزنده بشمار می آید. شنیده شده است که کتاب استاد مجروح بزبان فرانسوی ترجمه شده است.

            مرگ را از نگاه روانی هم مسلمان و هم نصارا به خوشی استقبال مینمایند و در میان مسلمانان مثلاً حضرت جلال الدین رومی به خوشی میگوید که «وقتیکه مرگ بر من بیاید روز عروسی من است»، از جانب دیگر سلطان ولد فرزند حضرت مولانا دربارۀ وصیت شیخ صلاح الدین زرکوب جانشین مولانای بلخ می گوید، که وصیت کرده بود آیین عزا داری در جنازۀ او بعمل نیاید و او را با ساز و رقص بخاک بسپارند:

شـیــــخ فــــــرمـــــود در جـــنـازۀ مـــن

دهــــل آریـــد و کـــوس بــا دف و چـنــگ

ســــوی گــــورم بـــریـــد رقــص کــنـــان

خـوش و شـادان و مـست و دست افشان

تــــــا بــــدانـــنـــد کــــاولــیـای خــــــدا

شــــــاد و خــنــــدان رونــــد سـوی لـقـا

مـرگ شـان عیش و عشـرت و سور است

جــای شــان خـلــد عــدن پــُر حـور است

***

نشـان مـرد مـومـن بـا تـو گـویم          چـو مرگ آید تبسم برلب اوست

            در بسی جایها مسلمانان از مرگ استقبال کرده اند، در کتاب «پیر خرابات» زیر عنوان «وصیت نامه» چنین آمده:

به تابوتی از چـوب تــاکــم کـنید          بــراه خــرابــات خــــاکــم کـنید

به آب خــرابـات غُسـلــم دهـید           پس آنگاه بـر دوش مستم نهید

مریزید بر گـور مـن جــز شــراب           میـاریـد در مـاتــمــم جـز ربــاب

ولیکن بشرطی که در مرگ من            ننالد بـجـز مـُطـرب و چـنـگ زن

         در افغانستان پیروان حضرت بیدل، به مناسبت وفات او عرس بیدل برپا میدارند که در حقیقت مفهوم استقبال از مرگ را میرساند.

         کلمۀ سلوک در اصطلاحات تصّوف و عرفان بسیار زیاد استعمال میگردد، که صوفیان آنرا بمعنی طلب تقرب به حضرت خداوند معنی مینمایند. شکل رسیدن سالک را بمرحلۀ عالی بدو شکل میدانیم، یکی از طریق ریاضت و زهد و تقوی و دیگری بدون طی طریق خداوند سالک را بمقصد میرساند.

            ولی طریقت پپیشگان در حالات عادی باید راه های مخصوص را بپیمایند و طور نمونه یکی از آن راه ها را به سه مرحله تقسیم کرده اند، تخلیه، تحلیه و تجلیه.

            1- تخلیه: اینکه سالک خود را از مشاغل دنیایی فارغ می سازد.

            2- تحلیه: حلاوت ایمان و علم برایش پیدا می شود و به معرفت می پیوندد، گویا اینکه در زیر لباس زهد قرار میگیرد.

            3- تجلیه: که مرحلۀ سوم می باشد، درجۀ تجلّی، فنا فی الله، وحدت الوجود و مقام وحدت الشهودی، و از نظر ابن عربی تجلی ذات، تجلی صفات و تجلی افعال آمده است.

            روش های تصّوفی هر یک بذات خود راه ها و اصول ها دارند و اختلافات زیاد در بین آنها دیده می شود و هر صوفی راه و طریقۀ خود را در پیش میگیرد. مثلاً در یکی از طریقه های صوفیه مراحل را به هفت تقسیم مینمایند که اولی آن «کشف القبور» است. در یکی از طریقه های دیگر این شعر را آورده اند که در آن ده شرط آمده است:

خـواهی کــه شـود دل تـو چون آیینه

ده چــیــز بـرون کـُن از درونِ سـینـه

حرص و غضب و بغض و دروغ و غیبت

بـُـخـل و حسَد و کـِبـر و ریـا و کـیـنه

            در اسلام صوفی عموماً، صاحبان، راهنمایان و مرشدان را جهت راهنمایی خود انتخاب مینمایند و لسان الغیب حافظ درین باره میگوید:

قطع این مرحله بـی همرهی خضر مکن

ظلمـات است بـتـرس از خـطـر گمراهی

            و یا:

بی پیر مرو تو در خرابات          هرچند، سکنـدر زمـانی

            حضرت حافظ خودش صاحب پیری بوده که وی را بنام قوام الدین پنجشیری سمرقندی گویند و حافظ بدان سبب گفتنی هایی دربارۀ تورکان دارد:

تورکان پارسی گو بخشندگان عمرند

ســـاقـی بده بـشارت، پیران پارسارا

            هر کسیکه با هر نیّتی کتاب حافظ را بکشاید، در میان غزلها وی نکته هایی را می یابد که به نیّت او همآهنگی دارد و حقیقتاً رایج ترین کتاب، خصوصاً در تصّوف در میان فارسی زبانان کلیات حافظ است. و به قرار فرمودۀ مرحوم استاد خلیلی شاید در خانه ای قرآن مبارک یافت نشود ولی دیوان حافظ در آن موجود خواهد بود.

            قبلاً متذکر شدیم که مسلمان ها تصّوف را به معنای پشمینه پوشی و یا به اصطلاح پاک شدن انسان از خواهشات نفسانی میدانند و مجازاً اعمال و کردار آنها را تصّوف نامیده اند و ریشۀ تصّوف را از صوف میدانند، گویا از پشمینه پوشی صوفی بمقام میرسد ولی شاعر صوفی این را بصراحت رد مینماید:

اگر با پـَشم کس درویش بودی

رئیس خرقه پوشان میش بودی

            مولانا به این مطلب چنین اشاره دارد:

صوفی آن باشد که شد صفوت طلب

نـه لــبــاس صـوف و خـیـاطی و دب

            استاد صلاح الدین سلجوقی در کتاب «افکار شاعر» و عدۀ دیگر موضوع پشمینه پوشی را رد نموده و میگویند که اصلاً کلمۀ صوفی از «تیاسوفی» (خدا دوستی) آمده و مسلمانان آنرا معرب ساخته و صوفی ساخته اند.

            در میان مسلمانان یک تعداد هستند که میخواهند خود صوفی خود باشند و در پی رهبر نمیگردند که آنها را به اسم «ویسی» گویند، که منظور از روش خیرالتابعین ویس قرنی(رض) میباشد.

من اگر رندَم، اگر شیخ چه کارم با کس

حافـظ راز خـود و عـارف وقـت خویـشم

و در خصوص مسیحیون آوردیم که یک عده از مسایل و قیود حیاتی خود را دور می سازند که آنها را در میان شرقیان بنام زاهد خشک می شناسند:

زاهدی در پلاس پوشی نیست

زاهد پـاک بـاش و اطلس پـوش

            در بالا مراحل تخلیه، تحلیه و تجلیه ذکر گردید، اصلاً در تصّوف اول زهد، در وسط معرفت و در اخیر فنا میباشد که اساساً از اصحاب صفه منشاء گرفته است. این اصحاب صفه بشمول ابو هریره که صاحب زهد و تقوی و ریاضت بود از روز جزا می ترسیدند و از آنست که در ریاضت کشی مصروف بودند.

            اما مرحلۀ دومی بعد از شهادت حضرت امام حسین که شهادت او یک فتنۀ بزرگ بود، صوفیان به اوج رسیدن این فاجعه و فتنه را دیدند، تصّوف را اوج دادند و ترس و واهمه بر صوفیان غلبه کرد، درین وقت چون موضوع تصّوف اوج گرفت، این وضع جانب مصر سرایت نمود، و از اینکه مردم مصر از نگاه فرهنگ سابقۀ زیاد داشتند، بناءً آنها از مراحل ریاضت و صوفیگری به مرحلۀ عرفان و معرفت رسیدند. به تعقیب آن طریقۀ مشهوری را به نام صوفیۀ شاذلیه به میان آوردند که یکی از آخرین پیروان آن طریقه در دهه هشتاد عیسوی، به نام رشاد خلیفه بعد از دعوای نبوت توسط اشخاص نامعلوم غالبا مسلمانان شهر توسان اریزونا کشته شد و در ترکیه وقت خلافت تورکها در میان ینی چریان طریقه ای به نام بکتاشیه به وجود آمد که در پهلوی مولویه به شکل دیگری تمرین میگردید.

         ب- تصّوف در تورکستان و خراسان

         دانشمند ارجمند استاد شرعی جوزجانی که کتاب تصّوفش را در یکی از شهر های تورکستان به قوّت ارواح پیر های تورکستان به رشتۀ تحریر درآورده است و در آن سرزمین ها خصوصاً در سمرقند و بخارا خواجگان و پیران طریقت سالها حکومت معنوی داشتند، از آن سبب زیبایی هایی در نوشته های شان نمایان و هویدا میگردد.

            از لحاظ تقسیمات جغرافیایی مناطق تورک نشین که در آنجا ها بزرگان زیاد طریقت ها سر برآورده اند، درچهار قسمت بزرگ آسیا قرار دارند. تورکستان شرقی که تورکها در چین و تبت حیات بسر می برند و با اینکه بنام تورکستان چین یاد میگردد و مهد تمدن شرق پذیرفته شده، حکام بزرگی چون کوشان شاهان، یفتلیان، تگین شاهان، کابل شاهان، غوریان و شار های بامیان در ریشه با همین اویغور ها، یا هون های سفید ارتباط خونی دارند و قوم بزرگی بنام تورکان هزاره با یک اکثریت زیاد به اهل تورکستان شرقی ارتباط میگیرند و به دورۀ آنها تصّوف بودیزیم پیشرفت زیاده کرده بود و در دوره اسلامی دانشمندان بزرگی چون شیخ محمود کاشغری مؤلف کتاب علمی لینگویستیک بزرگ «دیوان لغات التُرک» و شاعر بزرگ یوسف خاص حاجب مؤلف اثر جاویدان «قوتادغو بیلیک» (دانش رسیدن به سعادت) که  ادبیات شناسان آن را شاهنامه تورکی میگویند و دیگران در تکامل و حمایۀ زبان تورکی، درین سرزمین به کار و ایجاد علمی و ادبی پرداخته ند.

            تورکستان صغیر، عبارت از ساحۀ شمال افغانستان از حدود هرات تا بدخشان می باشد که تا پنجاه سال پیش در همه کتب و تواریخ و اسناد بنام تورکستان افغانستان یاد شده است. عارف بزرگ جهان مولانای روم ثم بلخی که به قوم قانقلی ارتباط می یابد، از همین تورکستان صغیر سر برآورده، ابراهیم ادهم، ابو حنیفۀ کوچک به لقب ابو جعفر هندوانی، شاه مشرب ولی، امیر خسرو دهلوی و صد ها عارف و صوفی به این مناطق تورکستان ارتباط دارند و امیر حسینی سادات غوری که در حلقات صوفیان کمتر شهرت دارد نیز زادۀ تورکستان می باشد.

            تورکستان میانه، از سرحد اویغورستان آغاز و تا سواحل دریای کسپیّن امتداد دارد. و خواجه های بزرگوار و هزاران عارف و عابد و امام های دین مبین اسلام از آنجا سر برآورده اند. حضرت امام بخاری، امام ترمذی، پیر نقشبند و خواجۀ احرار از نامداران آن دیار اند.

            تورکستان غربی که از تورکمنستان آغاز و تا استانبول که در خاک اروپا قرار دارد دوام مینماید. طریقه های مولویه و بکتاشیه در همین مناطق بوجود آمده است.    

            جناب استاد دانشمند شرعی در مورد طریقۀ مولویه بحث بسیار جالب دارد که باید به کتاب «تصّوف و انسان» جهت معلومات مزید مراجعه گردد.

            بنام خراسان ما سه شهر عمدۀ هرات باستان، مشهد (طوس) و نیشاپور را میشناسیم. اینکه یک عده مبالغه کنندگان تاریخ، خراسان را بسیار بزرگ و وسیع می نویسند، اسنادی موجود نمی باشد. زمانیکه کوشان شاهان، یفتلیان و کابلشاهان حکومت داشتند، طوریکه از نامش پیداست (پادشاه کابل) گویا اینکه کابلشاه، نه «خراسان شاه». زمانیکه سلطان محمود کبیر شهنشاه بزرگ مشرق زمین بود، ملک او را با پایتختش دربار غزنه یا عروس البلاد میگفتند و نه خراسان و قس علی هذا.

            در ساحات خراسان بایزید بسطامی، خرقانی، فریدالدین عطار، حضرت چشتی و حضرت خواجه عبدالله انصاری، حضرت جامی و یک تعداد دیگر را می شناسیم، که در زمان حیات این بزرگواران مناطق همه زیر تسلط شهنشاهان تورک بود و هر یک از شهریاران دایم در خدمت شان بودند.

            و اما در سرزمین های دیگر شرق که جملۀ حکام از اهل تورک بودند، متصّوفین و عرفای شان از حساب بیرون می باشد، که یک تعداد از آنها را جناب استاد شرعی با روش و طریقه های عبادات شان شرح داده است.

            زمانیکه از دو دورۀ اول تصّوف، یعنی دورۀ اصحاب صفه و شهادت حضرت امام حسین(رض) و نفوذ تصّوف در مصر، تصّوف و عرفان تا جاییکه امکان داشت تکوین پیدا کرد، بعد از آن تصّوف در سرزمین های خراسان و تورکستان گسترش پیدا کرد و بقا و انکشاف آن بصورت طبیعی رشد و مراحل زهد و معرفت و بقا بشکل منظم پیش رفت، و در حقیقت تصّوف از عربستان به مصر و بعداً به خراسان و تورکستان راه یافت که جنبۀ جغرافیایی را بخود گرفت.

            از اینکه در سرزمین های خراسان و محلات دیگر تصّوف پیشرفت نمود، دلیل آن بود که اولاً مردم آن سرزمین پیش از اسلام ارتباط وپیوستگی خاص به آیین بودیزم داشتند و در قسمت فلسفه های مذهبی و تصّوفی هندی ها، مردم زیر تأثیر آنها قرار داشتند، چنانچه اگر دربارۀ صوفیزم و عرفان مردم هند توجه شود و به تاریخ آن دقت گردد راه پیمایی های عرفا و صوفیان اگر چندیکه مختلف باشد، در مقام وحدت الوجودی با اسلام یکی می شود.

            شهزاده داراشکوه تیموری که بعضاً او را به نسبت اینکه پیرو قادریه بود، «قادری» میگویند، فلسفۀ آیین هندوها را با اسلام مقایسه کرد و چون زبان هندی را بخوبی میدانست، با ارتباط بزرگان و فلاسفۀ هند بعد از بحث ها و تبادل افکار، کتابی را به عنوان «مجمع البحرین» نوشت که دربارۀ آن چنین میفرماید:

            «بعد از دریافت حقیقة الحقایق و تحقیق رموز دقایق مذهب حق صوفیه و فایز گشتن به این عطیۀ عظمی، در صدد آن شد که درک کنه مشرب موحدان هند و محققان این قوم قدیم نماید. با بعضی از کاملان ایشان که به نهایت ریاضت و ادراک و فهمیدگی و غایت تصّوف و خدا یابی و سنجیدگی رسیده بودند، مکرر صحبت داشته و گفتگو نمود و جز اختلاف لفظی، دریافت و شناخت تفاوتی ندید. از این جهت، سخنان فریقین را تطبیق داد و بعضی از سخنان، که طالب حق را دانستن آن ناگزیر و سودمند است، فراهم آورده، رساله ای ترتیب داد و چون مجمع حقایق و معارف دو طایفۀ حق شناس بود. مجمع البحرین مرسوم گردانیده.»

            داراشکوه یکی از بانیان مسلم عرفان تطبیقی شناخته شده است. متذکر باید شد که آیین بودایی اگرچه ظاهراً جایش را به اسلام گذاشته است، ولی اثرات روانی آن تا کنون هم بر مردم خراسان و مناطق دیگر احساس میگردد.

حــبـــذا هــنـد، کـعـبــۀ حـاجـات          خــاصه یــاران عــافــیــت جـــو را

هرکه شد مستطیع فضل و هنـر           رفـتـن هــنـد واجــب اســت او را

         «فیاض»

            امیر خسرو بلخی ثم دهلوی یکی از بزرگترین ریاضت کشان در هند می باشد، که با مرشد خود نظام الدین اولیأ، در سرزمین سحرآمیز هند کارستانی را انجام دادند که تاریخ تصّوف در هند را بدون ذکر نام ایشان نمیتوان تکمیل کرد.

            داراشکوه همانندی و همگونی هایی را در میان عرفان مسلمانان و هندوان در کتابهای اوپنی شادهه دریافته است.

            اگرچه گفته آمد که مردم خراسان و تورکستان زمین با مردم هند ارتباطات زیاد از طریق همزیستیها، تأثیرات مذهبی و روانی داشتند، ولی در قرن شانزدهم میلادی دورۀ جلال الدین اکبر نواسۀ بابر شاه را دورۀ طلایی فرهنگ هند- تورکستان و خراسان دانسته اند که در پنجاه سال حکومتش بسی رویداد های عرفانی و فلسفی رُخ داد  و اکبر در اتحاد آیین ها سخت کوشید و با مشورۀ علمای بزرگ دورۀ خود نام آنرا «دین الهی» گذاشت که مردم هند در نهایت درجه آنرا تقدیر و ستوده اند.

            در دوران حکومت جهانگیر امپراتور تیموری، در مورد عرفان اسلامی و هندی پیشرفت های خوبی صورت گرفت، پیر سلیم چشتی یکی از آن بزرگان عرفان بود که جهانگیر به وی ارادت داشت.

            در همین دوران تیموریان هند بود که هر صاحبدلی در هر گوشه ای که بود رُخ به هند کرد و امتزاج آیین ها به میان آمد و افکار عرفان هندی و اسلامی بسی مسایل را از حالت تعصب به حالت حُسن تفاهم در آورد. در آن وقت صایب تبریزی که از تورکان پارسی گوی و قهرمان سبک هند است، میگفت: «روبه هند آوردن صاحبدلان از بهر چیست؟»

            نا گفته نماند که شاه جهان تیموری شخصاً همراه با فرزندانش داراشکوه و جهان آرا بیگم از مریدان ملا شاه بدخشی بودند. داراشکوه چون بمانند اجدادش نبوغ فکری داشت و در عرفان اسلامی و هندی و مقایسه و تحلیل هر دو کارستانی را بمیان آورد که تاریخ عرفان و فلسفه را یک باره زنده ساخت و نامش تا کنون ورد زبان قاطبۀ عرفا و صوفیان می باشد.

            اتفاق بسیار عالی و نیکوست که اولادۀ امیر تیمور صاحبقران در افغانستان در پایتخت هرات باستان رنسانس شرق را بنیادگزاری کردند و اولادۀ دیگر تیمور صاحبقران و جهانکشا در نیم قارۀ هند یا آن سرزمین پر نفوس دنیا را از نگاه عرفان در تحلیل گذاشتند که مایۀ افتخار تورکستان- افغانستان و ایران می باشد.

            اگرچه شهزاده داراشکوه را برادرش محی الدین اورنگ زیب عالمگیر از میان برداشت، ولی این عمل ناجایز او به نسبت جاه طلبی و رسیدن به مقامات امپراتوری نبود، بلکه تضاد فلسفی و دینی بود. زیرا داراشکوه مردی خردمند، عارف بزرگ، فیلسوف بلند پایه و عالم متبحر و صاحب نبوغ فکری بود. وی در راه یافتن آمیزش های معنوی بنی بشر، مخصوصاً هندی و اسلامی تلاش میکرد و آرزو داشت که در آن سرزمین پرنفوس مسلمانان و هندوان و پیروان آیین های دیگر همه حیات مشترک صلح آمیز داشته باشند.

            ولی محی الدین اورنگ زیب، یکی از سرسخت ترین مسلمانان جهان بود که در راه شریعت اسلامی، پیشرفت دین اسلام و استحکام در نیم قارۀ هند میکوشید و صدها کتاب دینی بشمول فتاوای عالمگیری را از طریق علما به تألیف گرفت. اورنگ زیب عالمگیر را در عالم اسلام بنام امام نهم اسلام می شناسند.

            در قسمت شهزاده داراشکوه که نام نامی اش دایم ورد زبان عرفا می باشد، دانشمندی به اسم داریوش شایگان چنین آورده است: «داراشکوه بفراست در یافت که تفکر پیچیدۀ هند به رغم اساطیر آن و بت پرستی ظاهری اش تفکری است بغایت عرفانی و در نهایت توحیدی و چون اسلام به وحدت الوجود اعتقاد دارد، بنابرین در کنه میان این دو راه حقیقت اختلافی نیست، و اگر هم بالفرض افتراقی باشد، ناشی از الفاظ و برداشت ویژه ای است که هر یک از این دو دیانت از مبدأ دارند.» (ص 197، ایران نامه، سال هشتم، شمارۀ 2)

            آقای داریوش شایگان علاوه میدارد که: «داراشکوه به فراست میداند که دو آیین هندو و اسلام دارای ساختمانی همگونند.» (ص 207 همان کتاب)

جز قلاطون خم نشین شـراب          سر حکمت بـمـا کـه گـوید باز

            طبعاً واضح است که اساسات دین اسلام از نگاه عقیدۀ اسلامی با اساسات هندی و بودایی فرق های اساسی دارد و منظور دانشمند ارجمند شایگان، همگونی های فلسفی، عرفانی و نهایت کار های بشری می باشد.

من ایـن حدیث نوشتم چنانکه غیر ندانست

تــو هم ز روی کرامت چنان بخوان که توانـی

پایان بخش دوم، ادامه دارد...

بخش سوم را اینجا بخوانید!

نگارنده: پروفیسور عنایت الله شهرانی، تایپ و نشر: وبلاگ بولوت

برگشت به بخش اول