شعری در مورد سرپل از مرحوم الحاج عبدالقیوم عابد
ســرپـل
سـرپـل وادی سـرسـبز با آبِ فراوانش
تماشا خانۀ چین میشود مبهوت و حیرانش
نگارستان سمت باستانی در شمال اینجاسـت
گـلسـتان ارم آییـنه دار بـاغ و بُـسـتانش
نـوای دلـنواز صـوت بـلبل میرسد در گوش
تماشاییست حیرت آفرین با شوکت و شانش
مـصـفا طـینت و آزاده مردانی ببر دارد
مـقام شـامـخ استاد ها اینجاست برهانش
سـخـندانـان با فرهنگ باشد افتخار مـا
هزاران مصرع برجسته بینی زیب دیوانش
ز فیض ارمغان اهل عرفان من چه بنویسـم ؟
بـیان معرفت پیداست از هـر تاج عنوانش
مـقـام و مـدفن آزاده مردان است این میهن
امـامـان شهید اینجاست چون شمع درخشانش
مدار گنج رفعت افتخارش برمه کاری هاست
ببینی نفت و گاز این حاصل از اسرار پنهانش
نـشـد هـرگـز توجه با وجود مسند عالی
ز بـخـت نارسـا دور از نظرها ماند بنیانش
چـه گویم رنج و محنت دیدن این ملت مظلوم
سرکهاخامه کاری مانده کو آن عهد و پیمانش؟
نـظـر هـای بـزرگان واقعی بینی بجا آرند
مسافر این سفر گر طی کند میداند و جانش
اگر اندیشۀ این سر زمین هم در نظر آید
به چوکات قوانین در تعمق یابی ارکانش
ز نور برق محرومیم و در ظلمت وطن داریم
مگـر مـهـتاب پرتو افکند گـردیم مهمانش
المهاییکه چندین سال پیهم گشته تحمیلی
بیـک نـیم نگـاهی میتوان تنظیم امکانش
تـپـیدم سـوختم عابـد ز اندوه و غم یاران
به هر جا رنج و غم بینم شوم درفکر درمانش
الحاج عبدالقیوم عابد - سرپل
هـدف مـا منسجم ساختن روشنفـكـران، فرهنگيان و بالخصوص جوانان با استعداد و مردم با احساس افغانستان در زيـر يك سقـف واحد به خاطـر بـلـند بردن سطـح دانـش و رشـد فـرهـنـگ غـنامـنـد كـشور ميباشد.