نگاه کوتاهی به تاریخچۀ انبار یا سرپل امروز ، قسمت دوم

نگاه مختصر بر زندگی منهاج السراج
قاضی ابو عمر منهاج الدین عثمان بن سراج الدین الجوزجانی (در نسخۀ مطبوع کلکته «1864میلادی» از طرف انجمن آسیایی بنگال) در مجلۀ اورینتل کالج میگزین پروفیسور عبدالستار صدیقی به صورت ثقه تر و کامل تر چنین می نگارد :
«مولانا منهاج الدین ابو عمر عثمان بن مولانا سراج الدین محمد اعجوبته الزمان بن مولانا منهاج الدین عثمان ابراهیم بن عبدالخالق جوزجانی.»
خلاصه : نام وی ابو عمر منهاج الدین عثمان که مختصرش (منهاج السراج) است. نام پدرش سراج الدین محمد، نام جدش مولانا منهاج الدین عثمان، جد دوم اش ابراهیم و جد سوم شان امام عبدالخالق جوزجانی ، جوزجانان یا گوزگانان مسکن اجداد منهاج السراج بوده که امام عبدالخالق از آنجا به غزنه، غور و لاهور سفر کرده و در آن شهر ها زیست نموده اند. منهاج سراج مؤلف طبقات ناصری (تاریخ مشهور) است. پدر و مادر مؤلف در محیط علم و ادب پرورش یافته و خودش نیز بنابران مؤلف نجیب الطرفین است. قرار معلوم عدۀ زیادی مؤرخین تاریخ تولد منهاج السراج را (589) هجری تخمین کرده اند. منهاج السراج تا سن بیست و دو سالگی در فیروز کوه مقر سلطان غور و در بیست و چهار سالگی ماموریت سیاسی خود را در دربار سیستان انجام داد و هفت سال بعد به سفر های سیستان و قهستان افتاد. از اینکه شخص با تجربه ، سیاستمدار، مؤرخ و شاعر بود حکمرانان غور و خراسان مکرراً وی را به انجام ماموریت های سیاسی و رسالت تکلیف نموده اند بعد از سفر خیسار به سفر هند در دهلی به حضور سلطان شمس الدین (التمش) رسیده منصب قضأ و ادارۀ کل امور شرعی کالیور را عهده دار شد. در دهلی در عهد سلطان رضیه ادارۀ مدرسۀ ناصریه نیز به وی سپرده شد . بعداً در زمان سلطنت معزالدین بهرام شاه به قضای کل هند مقرر شد.
مولانا تا سال (451) هجری قاضی القضات هند بود در سنه (452) به لقب (صدر جهانی) مشرف و ارتقأ یافت. قضای کل هند و برخی دیگر از وظایف پر مسؤولیت و مهم سیاسی ، اداری و قضایی برایش تفویض گشت که در هر کدام از خود لیاقت و شایستگی نشان داده به مراتب عالیتر ارتقأ می یافت.
با تأسف به صورت دقیق سال وفات و مدفن و اواخر زندگانی این علامۀ روزگار و دانشمند بی نظیر عصر، آنقدر تاریک است که نمی توان در آن باره سطری چند نوشت اما تا تاریخ انجام کتاب که ربیع الاول (658) هجری باشد در دهلی به حرمت و شوکت و بر منصب قضای کل حکومت باقی بوده یعنی بعد از انجام کتاب که شصت و نُه سال داشت بعداً زندگانی شان معلوم نیست. شاید بعد از نوشتن دیری زنده نمانده باشد.
علاوه بر طبقات ناصری که کتاب منثور است کتاب منظومی هم به نام (ناصری نامه) و غیره نیز دارد. اشعارش در روانی و انسجام و متأنت خویش سرآمد آثار زبان فارسی دری است، مثلاً : در غزل شکر راجع به القاب حضرت محمد (ص) سروده در مطلع آن :
ای مــرد دهــان تـنـگ تــرا
تنگها شکر
شاخ نـبات تُــست بـــر آونــگــها شکر
و در مقطع :
منهاج راست عرصۀ مُــلک
سـخـن فـراخ
کـــز نعمت تُست در دهنش تنگها شکـر
آقای بدیع الزمان خراسانی می گوید : قاضی منهاج الدین بن سراج الدین معروف به (منهاج السراج) از اهل گوزگانان بود و در فترت مغل به هند افتاد و به مناصب ارجمند رسید کتاب (طبقات ناصری) تألیف او می باشد که بخصوص راجع به سلسلۀ غزنویان و غوریان و حوادث حد مغل اطلاعات بسیار مفید بدست می دهد و نثری سخت روان و بی تکلف دارد.
دانشمند نامی سعید نفیسی گوید: معروفترین نویسنده این قرن (قرن هفت) در هندوستان ابوعمر منهاج الدین عثمان بن سراج الدین جوزجانی است که در دربار پادشاهان غور بود و مؤلف کتاب معروف طبقات ناصری است.
عبدالحی حبیبی گوید : اگر طبقات ناصری را سراپا بخوانید اغلاق و ابهام را در آن نخواهید یافت، نثری است سهل و ممتنع و حاوی تمام صفات ادبی زبان فارسی، مولانا نثر نویسی است جادو نگار و طبقات ناصری وی از شهکار های نثر زبان فارسی است.
سرپل نظر به تقاضای اهالی منطقه و وسعت ساحوی آن به تاریخ 17 حمل سال 1367 از ولسوالی به ولایت ارتقأ یافته به شمول مرکز ولایت دارای هشت واحد اداری بوده که عبارت اند از :
1. مرکز ولایت سرپل
2. ولسوالی کوهستانات
3. ولسوالی صیاد
4. ولسوالی سوزمه قلعه
5. ولسوالی بلخاب
6. ولسوالی سانچارک
7. ولسوالی گوسفندی
8. ولسوالی خُرم فضا
که هر کدام از این مناطق دارای ساحات باستانی و تاریخی فراوان میباشد.
سلسله کوه های سرپل را کوه میرزا ولنگ، کوه خواجه کوه صاف، کوه خواجه گل صاف که دامنۀ آن تا مناطق بلخاب، کُشنده بلخ و کوهستانات سرپل امتداد دارد و تخت میرزا تشکیل میدهد، کوه میرزا ولنگ بلند ترین این کوه ها بوده که یکی از شاخه های سلسلۀ تیر بند تُرکستان بوده و در سمت جنوبی شهر سرپل واقع بوده که به طرف شرق تا منطقۀ کوهستانی سانچارک و به طرف غرب تا به منطقۀ بلچراغ ولایت فاریاب ادامه دارد که هر کدام از این کوه ها دارای جنگلات پسته و ارچه بوده و از دامنه های این سلسله کوه ها چشمه های متعددی سرازیر گردیده و برای آبیاری اراضی زراعتی مورد استفاده قرار می گیرد . آب دریای سفید از سلسلۀ کوه تیربند ترکستان سر چشمه گرفته و پس از یکجا شدن با آب های رود سرپل و رود کاکن در حصۀ سو پول آب آن زیاد شده و بالاخره به ساحۀ شبرغان مرکز ولایت جوزجان می رسد. ولایت سرپل در حدود فعلی خود با ولایات جوزجان، فاریاب، بلخ، سمنگان، غور و بامیان سر حد مشترک دارد.
خلاصه اینکه شهر سرپل یا انبار و یا انبیر باستان با داشتن آب جاری فراوان با باغ های میوه و زمین های زراعتی خود در طول قرون معروف بوده و امروز هم یکی از مراکز تجارتی و سر سبز منطقه به شمار می رود و با داشتن رجال های علمی، ادبی، هنری و فرهنگی خود مایۀ مباهات و سرافرازی می باشد.
امید است با بـرنامه های دور نمایی آینده و با پلان های توسعه وی، توجه بیشتر زمامداران امور به این ولایت معطوف گردد تا فردا انبار دیروز را سر سبز تر و شاداب تر از سرپل امروز شاهد باشیم.
سرپل
ســـــــرپــــل از نــوای بـــی نــــوایــی
فــــتـاده بــــر دلــــت داغ جــــــدایـــی
بـه خـاک تـیـره ات فــرزانـــه فـــــرزنـــد
هـــزاران خـــفــتــحه بیـنی چند در چند
کـجـا رفت " قـاضی" مـسـتــانـــۀ تـــو ؟
هـمـان "مـنــهـاج" مـا جـانـــانــــۀ تـــو ؟
"عظـیـمـــی" خــفــته امـروز در دل خاک
مـنـم از فرقـت او ســـیـنــه صــد چـــاک
فـصـاحـت در کــلامـــش بـــود هـــویـــدا
ارادت مــنـد او بــــود پـــــیر و بـــــرنـــــا
"خـدیـم" بـود آفــتـاب کــــشـــــــور تـــو
بــه دانـــش افـــتـــخــار و مــــحــور تـــو
"مـراد بــلـبـل" غـــزل خـــوان ســـرپـــل
بــدیــدار "عــشــقــــری" آمــد ز کـابـــل
"وکــیل مـحـمـود" بـرایـت افــتــخــار بـود
بـه جـان دشـمـــنــت مــانــنـد خـــار بـود
ولی افـسوس که مـرگ نـــابـــهــنــگـام
گرفت جـانـش ربــــود از چــنــــگ ایـــام
" بـــیانــی " مشعلی بود بس درخـشان
دعـا خـوانـید بـــر او جملـــــــــه یــــاران
تـو "یــحیـی" در بــغـل داری ســــــرپــل
نـــشـــانـــی از پـیـامبــر غــنــچه از گـل
از ایـن نـــام آوران خـــفـــتـــه در خــــاک
بـــه یـــادشـان دلـم شـد بـسکه غمناک
کنــون در دامــنـت بــس غــنــچـــه داری
صـــدف هـــا در دلـت بــنــهــفــتـه داری
چـو "یعقوب واحــدی " فــــرزانــــه سیما
نـــــــیابــــی از زمیــــــنش تـــــا ثــــریــا
بـه فــرهنگ و ادب کــس همچو " یارقین "
نکــــــرده خـــدمتی از فــارس تـا چـــــین
"حفیـظـی" راحــــــت جـــــان و دل مــــن
عجب شـــیـوا بــیــان اســت بــلبــل مـن
کـلام اش روح بـخـش پــیــر و بــــرنـــــــا
بـــــــه او عــــــــمــــــــر دراز دارم تمنـــا
اگر " نــوری" خـمـوش و بــیــنـوا اســــت
به درمـــان دلـــــم هـــر جـا دوا اســــــت
بــود اشــعـار " نــوری" جــــــــــاودانـــی
دهـــــد بــــر گــــوش و جـانـم شـادمانی
نـوای " تــاج محــمــد" اســــت دل انگـیز
کــــه شـوری کــرده بـرپـــا حیــرت انـگیز
شـــده تـــا "انــتــظــارت" نغــمه پــــرداز
مــــســــــرت بــخــش دل های هم آواز
بـه غربـت رفت خـوش خوان تو "چاووش"
نـیـابـی چـــون نــــوای او بـــــه کـــاوش
چــــو "صابر" عندلـیبِ خـوش نـــوا نیست
بـــه او هــمــتــایـی در ملک صـدا نیست
تـرا شـوریــده فـــرزنـــدیــســت " بیــمار"
بـه غـم هـایـــش دلـم شـد خســته و زار
بــبــین فــرزنــد خـود بـیـچـــاره "ســالک"
ز غـــم هایـت بــه دردی گــشــته مـالـک
مـرا "بــیــمار" و "سـالــک" رهـنــمـا شـد
هــــنــــر بــا گـوش و جــانــم آشـنـا شـد
تـرا خـواهـــد "رسـولــی" سبز و شـاداب
ز خــدمـــت دورم و دلــتـــنـــگ و بــیـتاب
مأخذ :
از تحقیقات کاندید اکادمیسین دوکتور محمد
یعقوب واحدی
گردآورنده : عبدالسمیع رسولی
هـدف مـا منسجم ساختن روشنفـكـران، فرهنگيان و بالخصوص جوانان با استعداد و مردم با احساس افغانستان در زيـر يك سقـف واحد به خاطـر بـلـند بردن سطـح دانـش و رشـد فـرهـنـگ غـنامـنـد كـشور ميباشد.