نگاهی مقایسوی بر «سبعۀ سیّار» نوایی با «هفت پیکر» نظامی گنجه یی ، عالم لبیب (3)

بخش سوم
بدین ترتیب ، حکایت ها توسط رهروانی که هر کدام از راه یک اقلیم فرا رسیده اند ، گفته میشوند ، همۀ این حکایت ها کاملاً بدیع و تازه بوده متضمن موضوعات اخلاقی ، اجتماعی و معیشتی میباشند ، تمام آنها نمونههایی از چیرهگی نیکی بر بدی ، خیر بر شر ، نور بر ظلمت ، راستی و صداقت بر ریاکاری و نیرنگ را در خود تجسم میبخشند . هیچ یک از این حکایات مشابه حکایت های «هفت پیکر» نظامی یا بخشی از آنها تکرار نمیشوند . ممکن است نوایی آنها را با استفاده از ادبیات شفاهی مردمان ترکی زبان تنظیم بخشیده ، یا بعضی از آنها را خود ابداع نموده باشد.
در اینجا خاطر
نشان ساختن یک نکته را ضرور می پندارم و آن اینکه نگارنده در این اواخر دریافته
ام که یکی از حکایات هفتگانۀ «سبعۀ سیار» نوایی شباهت اندکی به حکایتی فرعی در
مثنوی «گل و نوروز» خواجوی کرمانی می رساند . از آنجا که نوایی در بعضی از آثار
خویش در جملۀ دیگر شاعران ، از خواجوی کرمانی و از برخی مثنوی های او به احترام و
ستایش یاد میکند، میتوان ابراز نظر کرد که این امر بهره جویی او را از این شاعر
بزرگ سدۀ هشتم هجری نیز نشان میدهد .
حکایت هفتم که از زبان نمایندۀ اقلیم هفتم
گفته میشود ، ادامۀ داستان قالبگر یا چارچوبگونۀ مثنوی «سبعۀ سیار» است . بهرام
این حکایت را از زبان مسافری که از راه خوارزم فرا رسیده است ، میشنود و برای او
مسرتبخش واقع میشود ، زیرا از طریق آن بهرام اطلاع مییابد که محبوبۀ گـُم گشتۀ
او دلارام در خوارزم ، نزد همان بازرگان چینی (پدر خواندۀ او) است که در
آغاز او را به شاه بهرام فروخته بود و آن طوری اتفاق افتاده که تاجر مذکور
برای دیدن کنیز سابقش دلارام به کشور بهرام عزیمت نموده بود ، در هوای ناسازگار
راهش به بیراهه کشانیده میشود و گذارش به دشت و صحرا میافتد . از تصادف در آنجا
دلارام را که دست و پا بسته بیهوش افتاده بود ، مییابد و پس از آگاهی از چگونهگی
واقعه ، او را با خود به خوارزم میبرد . دلارام در آنجا به عنوان دختر تاجر موصوف
به آواز خوانی و ساز و سرود میپردازد ، چندانکه بازار مطربان و مغنیان آن دیار
را با کساد مواجه میسازد . آن گاه حکایتگر این داستان که خود مطربی در ملک خوارزم
بوده است ، با بجا آوردن شرایط تعیین شده از جانب بازرگان ، اجازۀ مصاحبت و
همخوانی با دلاارم را کسب مینماید و با درک ملالت و پریشانی او علت اندوه
وی را جویا میشود . دلارام با این شرط که شخص مذکور پس از کسب اطلاع از احوال او
، دیار خوارزم را ترک بگوید ، سرگذشت خود را به وی بازمیگوید و مطابق همان شرط
است که قصهگوی مزبور خوارزم را ترک گفته به پایتخت بهرام آمده است و اتفاقاً به
صفت قصهگو انتخاب شده ، بهرام را از سرگذشت بعدی دلارام پس از مفقود الاثر
شدنش در بیابان آگاه میسازد . در نتیجه بهرام ، دلارام را باز مییابد و
دوباره با وصال وی کامگار میگردد .
بدینگونه ، حکایت هفتم که ادامۀ داستان اصلی ، یعنی سرگذشت عشقی بهرام و دلارام است ، از لحاظ ترکیبی آن را تکمیل نموده ، ویژهگی جداگانهیی بدان میبخشد . بدین معنا که پیوند عضوی و منطقی تمام حکایت ها را با داستان چارچوبی استوار میسازد . به قول پروفیسور برتلس در اینجا «مهارت بزرگ نوایی در ترکیب یا کمپوزیسیون اثر آشکار میگردد که بدان تمامیت بدیعی بزرگی میبخشد» (1: 9، 2). این ویژهگی هم «سبعۀ سیار» نوایی را از مثنوی های مشابه پیشکسوتانش (نظامی و امیر خسرو) متمایز میسازد ، زیرا نه در «هفت پیکر» نظامی و نه در «هشت بهشت» امیر خسرو دهلوی میان داستان چارچوبی (سرگذشت بهرام) و حکایت های هفگانه از لحاظ ساختار ترکیبی هیچگونه ارتباطی وجود ندارد.
یک نکتۀ دیگر نیز سزاوار یاد کرد است و آن اینکه ، هفت حکایت یاد شده که بهرام در قصر های مجلل از نمایندهگان هفت اقلیم میشنود ، سازگار با حالت روانی اوست ، در حالیکه در «هفت پیکر» نظامی بیشتر خصوصیت تفریحی و خوشگذرانی دارد . بهرام به حکایت نخستین در قصر سیاه با جامهیی سیاه درتن گوش فرا میدهد . جدا شدن او از دلارام و گرفتاریش به اندوه و آلام هجران با این رنگ تعبیر میشود . وی بازپسین حکایت ، یعنی حکایت هفتم را در قصر کافوری با جامۀ سپید در تن میشنود . مرد قصهگو خبر از گمشدۀ او ، دلارام دارد که در نتیجۀ آن گل امید در باغستان دل بهرام میشگفد و دلش روشن میگردد که رنگ سپید نمایانگر آنست . (4، 48)
در «هفت پیکر» نظامی ظاهراً چنین تعبیری وجود ندارد . زیرا بهرام قصر های هفتگانه را برای خوشگذرانی و کامرانی با دختران سلاطین هفت اقلیم بنا مینهد و به حکایت اولی در گنبد سیاه زمانی گوش فرا میدهد که هیچ اندوهی خاطر او را نمیآزارد و پس از شنیدن حکایت هفتم در گنبد سپید نه تنها شادمانی به سراغش نمیآید ، بلکه با اطلاع از تصمیم خاقان چین برای یورش به ایران و بیدادگریهای وزیر و خرابی کشور سخت پریشان و دست و پاچه نیز میگردد و رو به صحرا مینهد تا آنکه از شبانی پند گرفته به پایتخت خود بر میگردد.
پس از ختم
حکایت های هفتگانه که بازپسین آنها ادامۀ همان داستان اصلی مثنوی «سبعۀ سیار» یعنی
سرگذشت بهرام و دلارام است ، نوایی فوراً به شرح پایان کار بهرام گور میپردازد .
اپیزودهایی چون آگاهی بهرام از حملۀ مجدد
خاقان چین ، شنیدن شکوه های مظلومان و بازخواست و مجازات وزیر «راست روشن» که در
«هفت پیکر» نظامی آمده است ، در اینجا وجود ندارد . بهرام پس از یافتن دوبارۀ
دلارام با او به زندهگی توأم با عیش و نشاط میپردازد و باز از امور مملکت غافل
میماند . اینجاست که روزگار شادمانی آنها به درازا نمیکشد و بهگونۀ فاجعهناک
پایان میپذیرد . بدینگونه که روزی بهرام با سپاه و حشم در مرغزاری به صید مشغول
میگردد و خون زیادی از حیوانات بر زمین میریزد . از اتفاق این شکارگاه باتلاقی
بوده است که سطح بالایی آن با گرد و خاک پوشیده شده و در آن گیاه و سبزه رسته است
، در اثر ریخته شدن خون نخجیرها ، سرازیر شدن باران و نیز در نتیجۀ لگدکوب اسپ های
سواران ، قشر بالایی مرغزار فرونشسته باتلاق و لجن بیرون می آید ، بهرام با تمام
سپاه و همراهان و احتمالاً دلارام بهگونۀ فاجعهناکی پایان میپذیرد:
کـوردی شـه کـیم سـپـاه
دشـت نـورد
بــاتـتـی انـداق کـه یـوق الــردین گـرد
اول سـاری کـیم عـزیمت ایتتی سپاه
هـم اوشل یان عزیمت ایـلـه دی شاه
مــور دیـک تـوشـتی اول سپه ارا شور
کـیـردیـلـر بـرچـه ییرگـه اویـلـه کـه مور
کــیــردی گـــر مــور دیــک سـپـاه دژم
کــیـرمــه ییـن قـالمهدی سلیمان هم
گــور دور بــرچــه عـالـم اهلیغـه قسم
انـگــا بــهــرام گـــور ایــدی خـود اسم
ترجمه : (پادشاه دید که سپاه دشتنورد او چنان به زمین فرو رفتند که گّردی از آنها باقی نیست ، به آن سویکه سپاه عزیمتکرده بود ، شاه نیز روان شد . در میان سپاه مانند مور شور افتاد و همۀ آنها مانند مور به زیر زمین رفتند . هنگامیکه سپاه دژم همچون مور به زیر زمین رفت ، سلیمان (بهرام) نیز از عقب آنها حرکت نمود . قسمت همه جهانیان سرانجام گوراست ، در حالیکه اسم او از اوّل «بهرام گور» بود.)
در پایان «هفت پیکر» نظامی ، بهرام در شکارگاه به دنبال گور اسپ میتازد و در میان غاری ناپدید میشود ، چندانکه همراهان و نیز مادر او اثری از وی نمی یابند:
خـاصـهگـانـی کـه اهـل
کـار شدند
شـاه جــویــان درون غـــار شـدنــد
غار بن بسته بود و کـس نـه پـدیـد
عنکـبـوتـان بسی مگس نه پدیـد…
چــون نـــدیــدنـد شــاه را در غـــار
بـــر در غـــار صــف زدنـد چـــو مــار
دیــدههـــا را بـــه آب تـــر کـــردنــد
مـــادر شــــاه را خــبـــر کــــردنـــد
مـــادر آمـــد چـو سوخـتـه جـگــری
در مـیـان گـمـشده چـنـان پـســری
جُست شه را نه چـون کـسان دگـر
کو به جان جست و دیگران به نظر…
زر فرو ریخت پشته پشته چـو کــوه
تــا کـنـنـد آن زمـــین گـــروه گـــروه
چــــاه کــنــد و بــه گـنـج راه نیافت
یـوسف خـویـش را بـه چـاه نیافت…
چــون تـبـش بـرزد و دمـاغـش جوش
آمــد آواز هــاتــفــیـش بــه گــــوش:
کـــای بــه غـفلـت چو دام و دد پویان
شــیــر مـــردان غــیـب را جــویــــان
بــــــاز پـس گـرد و کار خـویش بساز
دســــت کـــوتــاه کـــن ز رنـــج دراز
چــــون زهـــاتـــف چـنین شنید پیام
مـــهـــر بـــر داشـت مـــادر از بـهرام
آن گونه که دیده می شود ، پایان کار بهرام در هر دو مثنوی با هم شباهت دارد . ولی در «سبعه سیار» نوایی آفت طبیعی باعث مرگ بهرام میشود که در فراهم آوردن علت آن تا حدی خود بهرام مقصر است. درحالیکه در «هفت پیکر» نظامی غایب شدن او در غار به گونۀ مرموز با صبغۀ تصوفی همراهی دارد.
یک نکتۀ درخور
یادکرد دیگر اینکه نوایی در پایان «سبعۀ سیار» اِپیزود یا صحنۀ «رؤیا» را
میآورد . این بخش اگرچه خارج از سوژۀ اصلی داستان است ، با آن هم رابطۀ غیرمستقیم
بدان دارد . و آن بهگونهییست که شاعر پس از اتمام اثر برای رفع خستگی به خواب میرود
و در عالم رؤیا بهرام را با اراکین دولت او می بیند . بهرام شاعر را شناخته
، مورد نوازش قرار میدهد و اظهار میدارد که از جمله شاعرانی که در باب سرگذشت او
سخن گفته اند ، درست نوایی است که سرگذشت واقعی او را به نظم درآورده است . بدینسان
، خود نوایی بهشکل غیرمستقیم اشاره بدان دارد که داستان او دربارۀ بهرام گور ،
متمایز از داستان های پیشینیانش بوده ، ظاهراً گونۀ صحیح و واقعی آنست .
سر انجام ، با مقایسۀ مختصر این دو اثر
گرانبها که در دو زمان ، در یک موضوع به دو زبان سروده شده اند ، به صورت
کلی میتوان به نتیجهگیریهای زیرین دست یافت:
1. از لحاظ ساختار سوژهیی هم «هفت پیکر» نظامی و نیز «سبعۀ سیّار» نوایی به شکل داستان در داخل داستان سروده شده و دارای یک داستان چارچوبی با قالبگر اند که هفت حکایت مستقل را در داخل خود جا داده است . این داستان قالبگر در «هفت پیکر» نظامی «سرگذشت بهرام گور» و در «سبعۀ سیّار» نوایی ، «سر گذشت عشقی بهرام گور و دلارام» است.
2. داستان بهرام با کنیزک خود به نام «فتنه» که در «هفت پیکر» نظامی جا دارد ، اپیزود ، یعنی حادثۀ فرعییی بیش نیست ، بدین معنا که با سوژۀ اصلی اثر پیوند استوار و مداومی ندارد . درحالیکه خط سرنوشت دلارام با خط سرگذشت بهرام در «سبعۀ سیار» نوایی پیوند ناگسستنی دارند . سرگذشت هر دو یکجا با هم سوژۀ اصلی مثنوی را تشکیل میدهند.
3. «سبعۀ سیار» نوایی با اینکه در موضوع مشترکی با «هفت پیکر» نظامی سروده شده است ، از رهگذر ساختار سوژهیی و نیز ترکیب خود ، به ویژه حکایت های هفتگانه که بخش مهم آن را تشکیل میدهند ؛ کاملاً با آن متفاوت بوده در نوع خود اثری مستقل ، بدیع و اصیل است و این بدان معناست که علیرغم پندار بعضی از خاورشناسان اروپایی نه این مثنوی نوایی و نیز هیچ یک از مثنوی های دیگر خمسۀ او ، به هیچ وجه ترجمه یا گزارش سادۀ مثنوی های همنام پیشکسوتانش ، یعنی نظامی و یا امیر خسرو به زبان تـُرکی نمیباشد ، بلکه بر مبنای سنت خمسه سرایی ، با حفظ اشتراک موضوع برخورد ابداعی کاملاً نوینی بدانها صورت گرفته است.
مآخذ و سر چشمه ها:
1. برتلس، ی،ا. نوایی (زندهگینامۀ ایجادی). مسکو، 1948میلادی (به زبان روسی).
2. برتلس، ی، ا. نوایی و نظامی ، درکتاب «علی شیر نوایی» (مجموع مقالات) مسکو، 1946 (به زبان روسی).
3. صفا ، دکتر ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، چاپ هفتم، تهران: چاپخانۀ کیهانک، 1366خورشیدی، ص ص.(789-824).
4. لبیب، م، ع. ویژهگیهای ترکیب مثنوی «سبعۀ سیار» نوایی ، مجله عرفان، شماره ها ی11- 12، کابل 1363 ش.
5. نظامی گنجهیی ، هفت پیکر (متن علمی انتقادی با مقدمه و حواشی طاهر احمد اوغلی محرموف) مسکو- 1987م.
6. نوایي ، امیرعلیشیر. خمسه، «سبعۀ سیّار» (داستان چهارم)، کابل: چاپ آفست مطبعۀ دولتی ، سال 1369 خورشیدی، صفحات 271-368 .
7. واحدی، دکتور محمد یعقوب، مؤلفات امیر علی شیر نوایی. درکتاب: «امیر علی شیر نوایی فانی» (مشتمل بر شرح زندهگانی ، آثار عمرانی ، مؤلفات و نمونۀ نظم و نثر او)، کابل: انجمن تاریخ افغانستان، 1346 ش.
سید محمد عالم لبیب
منبع : سایت انجمن فرهنگی و کلتوری بابر
برگشت به بخش اول : ( http://bayanifoundation.blogfa.com/post-149.aspx )ا
برگشت به بخش دوم : ( http://bayanifoundation.blogfa.com/post-150.aspx )ا
هـدف مـا منسجم ساختن روشنفـكـران، فرهنگيان و بالخصوص جوانان با استعداد و مردم با احساس افغانستان در زيـر يك سقـف واحد به خاطـر بـلـند بردن سطـح دانـش و رشـد فـرهـنـگ غـنامـنـد كـشور ميباشد.